فلان، فلانِ فلانت

فلان، فلانِ فلانت، اگر قلم نزنی…

به فحش و یاوه و نفرین، سری به من نزنی.

 

چه حاجت از دهنت دُرّ و گوهری ریزد?!

کنون که با گله ات، جان ز جان من، بزنی.

 

به ناسزا چه سزایم، لوند مشکین سر…

که من نیاز تو آرم، دمی که لب نزنی.

 

تو آفتابی و دوری، هم از دل و از دست…

به روی پنجه خود آیم، که آتشم بزنی.

 

خراج نغمه سازست، رنگ ناکوکت…

مرا به خرج، نوازی، که خارجم نزنی.

 

قلم بیار و بیارا، دهان خود با می…

تو سرخ کن لب و داغی که تاولم بزنی.

 

و یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ برای توست…

ولی تو آیه ی کفری و راه دین نزنی.

 

بتاز تند و به تیزی سر از تنم بردار…

من آمدم که بسازی، به میل خود بزنی.

 

نه سایه ات رسدم دست و نه به دامانت…

تو نیز، دوری و از دور، نیش، کم نزنی!

 

مرا اگر طلبت نیست،حل کن این پرسش!

طلب نداری و اینگونه دشنه ام بزنی?!